انگار از اول مرده بودم
و ترسیده بودم
و تو هم نبودی…
نه اینکه گریه کنم، نه
فقط دارم تعریف میکنم چرا بغض کرده بودم
و آرام نمیگرفتم …
میدانی ؟
حتی صدای قلبم هم نمیآمد
انگار همهاش را برای نفسهات شمرده باشم
حالا تمام شده بود …
نه اینکه ترسیده باشم ، نه
فقط میخواستم بگویم چرا نصف شب پاشدم
و رفتم زیر تخت خوابیدم که خدا مرا
بی تو نبیند …
یکشنبه شانزدهم بهمن ۱۴۰۱ | 0:33 | missdra |
🍵🚬...برچسب : نویسنده : missdra بازدید : 60