آمان آیریلیق

ساخت وبلاگ

آن روز بازار پر از بوی سوسن و ستاره و شب‌بو بود
من خودم دیدم دعای تو بر بالِ پرنده از پهنه‌ی طاقی گذشت
چه شوقی شبستان رویا را گرفته بود،
دعای تو و آن پرنده‌ی بی‌قرار
هر دو پرپر زدند، رفتند
بر قوس کاشی شکسته نشستند.
من نمی‌دانستم معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟

شنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۲ | 0:18 | missdra  | 

🍵🚬...
ما را در سایت 🍵🚬 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : missdra بازدید : 28 تاريخ : شنبه 13 آبان 1402 ساعت: 15:47